خداوند عزيز، براي شناساندنِ ذات مقدس خود به آدميان و نيز هدايت آنها به مسير سعادت و كمال، كتابهايي را بر سفيرانِ راستين خود نازل فرمود كه آخرين آنها قرآنِ شريف است. او اين كتابِ عظيم را بهار معرفت و حكمت قرار داد تا انسانها با غوطه خوردن در ژرفاي بيكرانش گوهرهاي حكمت و دانش را فراچنگ خويش آورند و با عمل به آن حياتِ مادي، معنوي، فردي و اجتماعي خود را سر و سامان دهند و به نيكبختي برسند.
اما آن عظيم بيهمتا، به نزولِ كتبِ آسماني بسنده نفرمود، بلكه كتابي را نيز با نيرويِ لايزالي خويش در عرصه آفرينش و در قالب طبيعتِ زيبا و دلانگيز به زيور خلقت آراست كه هر گوشهاش رازهاي بيشماري از قدرت و توانايي او را در خود نهفته دارد، و از كوچكترين عنصر هستي، يعني اتم، تا عظيمترين آنها، يعني كُرات و سيارات و كهكشانها، آياتِ اين كتابِ شگفتانگيز است كه با تأمل و تدبر و انديشه در آنها ميتوان به وجود آفريننده توانايشان پي برد:«اِنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْض وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لاياتٍ لاُِولِي الاَلباب»(1)
آري، جهان آفرينش و طبيعت، خود كتابي است كه از قالبِ حروف و كلمات و جملات بيرون آمده و به صورت ماه و خورشيد، كوه و جنگل، دريا و خشكي، حيوان و انسان، گياه و جماد و ... تجسم يافته است.
اگر در قرآن كريم سوره قمر، شمس، ليل، فجر، نجم، رعد، بقره، نحل، نمل، فيل، عنكبوت و نظاير آنها به صورت حروف، كلمات و آيات آمده، در كتابِ طبيعت، اين سورهها به گونهاي ديگر و با شكل و شمايلي بديع نمايان است و بدين ترتيب اگر بگوييم كه اين دو كتاب مكمل يكديگر و يكي متمم ديگري است، سخني به گزاف نگفتهايم.
در اين مقاله برآنيم كه يكي از سورههاي كتابِ طبيعت را از منظرِ قرآن كريم بررسي نماييم. اين سوره، همانا «درخت» است؛ آيتِ بيبديلِ خداشناسي و اين نشانه بينظير قدرتِ پروردگار؛ سورهاي سرشار از آياتِ توحيد و يكتاپرستي كه در كتابِ طبيعت به صورتهايِ مختلف و اشكال متفاوت ديده ميشود، و همان گونه كه هر يك از سورههاي قرآن كريم، فارغ از كوتاهي و بلنديِ آيات و نيز تعداد آنها، نشانهاي بر علم و حكمتِ بيانتهاي خداوندي است، هر يك از درختان نيز آيتي بر قدرت و توانايي آن ذاتِ مقدس است.
اما قبل از پرداختن به موضوع، لازم است كه درباره واژه «درخت» در قرآن سخن بگوييم. در اين كتابِ آسماني در اغلب موارد از درخت با واژه «شَجَر» ياد شده است. «شَجَر» را واژهشناسان اين گونه تعريف نمودهاند: «هر روئيدني كه تنه دارد»(2) و آنچه تنه ندارد را «نجم، عشب و حشيش»(3) مينامند.
ناگفته نماند كه در قرآنِ شريف اين لفظ به معنايِ «مشاجره و تنازع» نيز به كار رفته است (در سوره مباركه نساء آيه 65: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ ...») كه اين معنا نيز به معناي درخت نزديك است و با آن مناسبت دارد؛ چرا كه «منازعه را از آن جهت تشاجر (مشاجره) گويند كه سخنِ دو خصم يا خصوم مثل برگ و شاخه درخت به هم مختلط ميشوند.»(4)
غير از شجر، كه اشكالِ گوناگونِ آن ـ مفرد و جمع و ... ـ مجموعاً 27 مرتبه در آياتِ قرآن به كار رفته است، كلمات و عبارات ديگري نيز درباره درخت به كار رفته كه هر يك بيان كننده يكي از صفات و ويژگيهايِ آن ميباشند و ما در اين نوشتار بدانها اشاراتي خواهيم داشت.
با اين آشنايي اجمالي، به سراغ موضوع بحث رفته، ميگوييم با دقت در آياتي كه در آنها به نوعي از درخت ياد شده و جمعبندي آنها، در مييابيم كه از درخت تحتِ يكي از عناوينِ نُه گانه زير ياد شده است:
جهان آفرينش و طبيعت، خود كتابي است كه از قالب حروف و كلمات و جملات بيرون آمده و به صورت ماه و خورشيد، كوه و جنگل، دريا و خشكي، حيوان و انسان، گياه و جماد و ... تجسم يافته است.
1ـ درخت و تسبيحِ خداوند؛ 2ـ درخت و سجده در برابرِ خداوند؛ 3ـ درخت نشانهاي بر قدرت خداوند؛ 4ـ استفاده از درخت براي تمثيل؛ 5ـ نقش درخت در زندگيِ انبيا؛ 6ـ درختانِ بهشتي؛ 7ـ درختانِ جهنم؛ 8ـ درختانِ دنيوي؛ 9ـ نقش درخت در زندگي انسانها و حيوانات، كه به ترتيب به توضيح و تشريح هر يك از اين موارد خواهيم پرداخت.
براساسِ آموزههاي قرآن كريم، هر چه در عالم آفرينش، لباسِ هستي پوشيده و «هست» گرديده با زبانِ حال و قال به تسبيح و تقديسِ خداوند متعال مشغولاند.
هر كس به زباني صفتِ حمدِ تو گويد بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه
ما آدميان به دليل محصور بودن در حصار ماديات و سرگرم شدن به تأمين حوائج مادي خويش ـ كه گاه با گناه و نافرمانيِ خداوند نيز همراه ميشود ـ از درك اين ذكرِ پيوسته آفريدههاي خداوند ناتوانيم:
«وَ اِنْ مِنْ شَيْءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»(5)
«و هيچ چيز نيست مگر اينكه با تسبيح به ستايش او مشغول است وليكن شما تسبيح آنها را درك نميكنيد.»
با عنايت به آيه فوق و دهها نظير آن، در مييابيم كه «درخت» نيز كه جزئي از عالَمِ مخلوقات است، هماهنگ با سايرِ اجزاي هستي، صبح و شام به تسبيح، تحميد و تهليلِ آفريننده توانايِ خويش ميپردازد.
اين تسبيح چگونه صورت ميگيرد؟ آيا اين تسبيح به زبان قال است يا به زبانِ حال؟
علامه طباطبايي ـ قدس سره ـ در جلد 13 الميزان، در تفسير اين آيه شريف بحثِ مفصلي را در پاسخ به اين پرسش مطرح فرموده كه ما به منظور رعايتِ اختصار تنها به ذكر جملاتي از آن، بسنده نموده، خوانندگانِ ارجمند را به خواندن كامل آن، دعوت ميكنيم.
علامه طباطبايي ـ قدس سره ـ مينويسد:
«... حق اين است كه تسبيح تماميِ موجودات تسبيح حقيقي و قالي است؛ چيزي كه هست قالي بودن لازم نيست حتماً به الفاظ شنيدني و قراردادي بوده باشد. پس اينكه فرمود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الاَْرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ»(6) تسبيح حقيقي را كه عبارت است از تكلم براي هر وجودي اثبات ميكند. آري هر موجودي با وجودش و آنچه مربوط به وجودش ميباشد و با ارتباطي كه با ساير موجودات دارد، خداي را تسبيح ميكند و بيانش اين است كه پروردگار من منزهتر از اين است كه بتوان مانند مشركين نسبت شريك و يا نقص به او داد؛ و اينكه فرمود: «وَ اِنْ مِنْ شَيءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، مقصود اين است كه بفهماند تسبيح براي خدا اختصاص به طايفه و يا نوعِ معيني از موجودات ندارد، بلكه تمامي موجودات او را تسبيح ميگويند ... .»
نتيجه آنكه تمامي هستي ـ و از جمله درخت ـ پيوسته به تسبيح خداوند مشغولاند و اين تسبيح به زبانِ قال و به تعبير بهتر با كلام صورت ميگيرد.
ناگفته نماند كه هر چند دركِ اين تسبيح موجودات براي آدميان امكانپذير نيست، در اين ميان، عدهاي قليل نيز يافت ميشوند كه به دليلِ مجاهدتِ مدام با نفسِ سركش و رسيدن به مراتبِ قُربِ الهي و اوج قلههاي عرفان و معنويت، جسم و جان آنها شنوايِ اسرارِ مگويِ جهانِ هستي شده، صداي تسبيح همه موجودات را ميشنوند. مولوي ميگويد:
نُطقِ آب و نُطقِ خاك و نطق گِل هست محسوس حواسِ اهل دل
ما آشناي اين پرده پر رمز و راز نيستيم و نامحرميم، از آن رو از آن اسرار نيز بيخبريم:
تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي گوشِ نامحرم نباشد جايِ پيغامِ سروش(7)
در آيه 18 از سوره حج ميخوانيم:
«اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَ مَنْ فِي الاَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوابُّ وَ كَثيرٌ مِنَ النّاسِ و ...»
«آيا نميبيني كه سجده ميكنند براي خداوند هر كس در آسمانها و زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درخت و جنبندگان و عدّه بيشماري از مردم و ... .»
و نيز در آيه 6 از سوره مباركه الرحمان ميخوانيم:
«وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدان»
«و ستاره و درخت در حال سجدهاند.»
در اين دو آيه شريف، سخن از سجده موجودات در برابر ذات مقدس پروردگار به ميان آمده و در كنار آنها از «درخت» نيز به عنوان يكي از اين ساجدان ياد شده است. اما مقصود از اين سجده چيست و چگونه صورت ميگيرد؟
براي پاسخگويي به اين پرسش، ضروري است نخست به معنايِ «سجده» پي ببريم. در معناي اين واژه گفته شده:
«سجده در لغت به معني تذلل، خضوع و اظهار فروتني است، راغب گويد: السُّجُودُ أَصْلُهُ التَّطامُنُ وَ التَّذَلُّلُ، و طبرسي فرموده: سجود در لغت خضوع و تذلل است.»(8)
همچنين بايد دانست كه سجده بر دو قسم است: تشريعي و تكويني. سجده تشريعي همان فعلي است كه به صورت امري واجب در اغلبِ نمازها انجام ميپذيرد؛ يعني گذاردنِ پيشاني و كفِ دو دست و سر دو زانو و نوكِ انگشتان بزرگ پا بر خاك. سجده تكويني همان است كه از معناي اين كلمه دريافت ميشود و ما پيشتر بدان اشاره كرديم. سجده تكويني به معناي تذلل و خضوع و اظهار فروتني است.
«حال با توجه به معناي اين واژه و اقسام آن، ميگوييم در آيه مذكور چون خداوند بحث سجده را به غير عقلا از قبيل خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها [و درختان[ نسبت داده، خود دليل بر اين است كه مُرادِ از آن سجده تكويني است، نه سجده تشريعي و تكليفي ... و ميفهماند كه معناي كلام اين است كه مخلوقات عِلوي و سِفلي، چه آنها كه عقل دارند و چه آنها كه ندارند، در وجودشان خاضع و متذلل در برابر عزت و كبريايي خدايند، و مُدام با هستي خود به طور تكوين و اضطرار سجده ميكنند.»(9)
از آنچه گفتيم در مييابيم كه درخت همچون كُل هستي، مطيع امر خداوند بوده و در برابرِ ذات كبريايياش خاضع و خاشع است و ذرهاي از قوانين خداوندي حاكم بر عالم آفرينش تخلف نميكند و همچون بندهاي سر به راه و مطيع در مسير اوامر الهي حركت مينمايد.
قبلاً گفتيم كه درختان هر يك به تنهايي آياتي هستند كه قدرت و توانايي خداوند را در منظر چشم هر بينندهاي به نمايش ميگذارند و هر بخش از اين آفرينش عجيب و زيبايِ خداوند، دفتري عظيم از معرفت خداوند بزرگ ميباشد؛ سعدي ميگويد:
برگِ درختانِ سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتري است معرفت كردگار
براساس آموزههاي قرآن كريم، هر چه در عالم آفرينش، لباسِ هستي پوشيده و
«هست» گرديده به تسبيح و تقديس خداوند متعال مشغولاند.
ولي بايد توجه داشت كه آن نكته اساسي كه در كارِ خلقت و آفرينش درختان همواره مورد غفلت قرار ميگيرد و تنها عدهاي اندك كه دانايان حقيقي و به قول قرآن «اولوا الالباب»اند بدان وقوف و آگاهي پيدا ميكنند، همانا «آفرينش حيات در دلِ بذر و نهالي است كه به مرور ايام از آن درختي تنومند ميسازد.»
ما هر گاه به درخت مينگريم، پيش از هر چيز محو جمال ظاهري آن و برگ و شكوفه و ميوهاش ميشويم و كمتر كسي يافت ميشود كه از اين پرده و حجاب ظاهري عبور كرده، به عمق و معنا و حقيقت مطلب پي ببرد.
آري، شگفتانگيزتر از «برگِ درختان سبز در نظر هوشيار» همانا آن نيرويي است كه باعثِ سبزي و حيات آن ميشود. از اين رو در آيه 60 از سوره نمل، پس از اشاره به آفرينش آسمانها و زمين و نزول باران از آسمان، به رويش بُستانها اشاره شده و آنگاه به اين نكته مهم پرداخته ميشود كه انسانها بايد به كيفيت ايجاد حيات در درختان نظر افكنند كه اگر آن نيروي حيات دهنده نبود، بذرهاي به اصطلاح اصلاح شده و بهترين نهالها نيز نميروييد و كسي از محصولشان برخوردار نميشد:
«اَمَّنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ وَ اَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ اَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَاِلهٌ مَعَ اللّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ»
آري، در امر رويش و رُشد و نمو درختان، كار ما آدميان «تنها بذر افشاني و آبياري است، اما كسي كه حيات را در دلِ اين بذر آفريده و به نورِ آفتاب و قطراتِ حياتبخش باران و ذرات خاك فرمان ميدهد كه اين دانه را برويانيد، تنها خداست.»(10)
از همين روست كه خداوند در سوره واقعه آيات 63 و 64 و 72، بار ديگر اين حقيقت را مورد تأكيد قرار داده و پاسخ اين پرسش را كه آفريننده واقعي چه كسي است، از وجدانهاي به خواب رفته منكران توحيد طلب ميكند:
«اَفَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ. ءَ اَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ ... ءَاَنْتُمْ اَنْشَاْتُمْ شَجَرَتَها اَمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ»
«آيا هيچ درباره آنچه كشت ميكنيد انديشيدهايد؟ آيا شما آن را ميرويانيد، يا ما ميرويانيم؟ ... آيا شما درخت آن (آتشي كه افروخته است) را آفريدهايد؟ يا ما آفريدهايم؟»
در دو آيه اول سخن از زراعت و كشت و كار است، ولي از آن جا كه درخت، و كاشت و نگهداري آن نيز خود جزئي از زراعت به شمار ميآيد، ميتوان گفت درختكاري نيز مورد شمولِ اين آيات و در واقع مصداق روشن آنهاست.
در تفسير نمونه، جلد 23، ذيل اين آيات، بحث زيبايي مطرح شده كه توجه به آن، به دريافت مقصود كمك شاياني مينمايد:
«... [در امر زراعت] كارِ انسان تنها كشت است، اما رويانيدن تنها كارِ خداست و لذا در حديثي از پيغمبر اكرم ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ نقل شده كه فرمود: "لا يقولن احدكم زرعت و ليقل حرثت فان الزارع هو اللّه"؛ هيچ يكي از شما نگويد: من زراعت كردم، بلكه بگويد كشت كردم زيرا زارعِ حقيقي خداست. شرح اين دليل چنين است كه انسان كاري را كه در مورد زراعت ميكند بيشباهت به كار او در مورد تولد فرزند نيست. دانهاي را ميافشاند و كنار ميرود، اين خداوند است كه در درونِ دانه، يك سلول زنده بسيار كوچك آفريده كه وقتي در محيط مساعد قرار گرفت در آغاز از مواد غذايي آماده در خود دانه استفاده ميكند، جوانه ميزند، و ريشه ميدواند، سپس با سرعتِ عجيبي از مواد غذايي زمين كمك ميگيرد، و دستگاههاي عظيم و لابراتوارهاي موجود در درون گياه به كار ميافتد و غوغايي برپا ميكند، ساقه و شاخه و خوشه را ميسازد و گاه از يك تخم صدها يا هزاران تخم بر ميخيزد ... .»
در هر صورت از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست ميآيد كه اين تنها برگ و ساقه، شاخه و ريشه، ميوه و شكوفه، و قد و قامت و شكل و شمايل درخت نيست كه به انسان درسِ توحيد و خداشناسي ميدهد، بلكه انسانِ انديشمند در ورايِ اين ظواهر، قدرتي عظيمتر را مييابد و نيرويي فوقالعاده را مشاهده ميكند كه همه آنها محصولِ آن قدرت و نيرو ميباشد. آن قدرت همانا نيروي حياتي است كه خداوند در بذر و نهال و درخت دميده و آن را تبديل به مخلوقي زيبا و شگفتانگيز مينمايد.
خداوند عزيز در آيات متعددي از قرآن كريم، براي تفهيم برخي از حقايق معنوي و ماوراء طبيعي به مخاطبانِ اين كتاب آسماني، از تمثيل بهره جُسته و برخي از اين گونه امور را كه دستِ احساسِ مادي بشر و ادراك آدمي از فهم آنها كوتاه است، به اشياء و مخلوقات مادي تشبيه فرموده كه از جمله آنها ميتوان به «درخت» اشاره كرد.
ما ضمن بيان مواردي كه در آيات قرآن كريم از درخت به عنوان مُشَبَّهٌ به استفاده شده، درباره هر يك توضيح مختصري نيز بيان ميكنيم.
در آيات 24 و 25 از سوره ابراهيم چنين ميخوانيم:
«اَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ، تُؤتي اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذْنِ رَبِّها ...»
«آيا نديدي خدا چگونه مَثَل زده: سخن نيكو مانند درخت پاكيزهاي است كه ريشهاش (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است و هميشه به اذن پروردگارش ميوه ميدهد ... .»
در اين آيه شريف، خداوند، كلمه طيبه را به درختي تنومند و پربرگ و بار تشبيه فرموده كه داراي ريشهاي محكم و استوار است و شاخههاي انبوه و فراوانش پهنه آسمان را فرا ميگيرد و چون فصلِ باردهي آن فرا ميرسد، ميوههاي بسيارش هر بينندهاي را به شگفتي وا ميدارد.
با نگاه به اين آيه شريف و تدبر در مفاد آن اين پرسش مطرح ميشود كه مقصود از كلمه طيبه چيست؟ در پاسخ به اين پرسش، مفسر گرانقدر قرآن، مرحوم علامه طباطبايي چنين نوشته است:
«آنچه كه از دقت در آيات به دست ميآيد اين است كه مراد از كلمه "طيبه" كه به درخت طيبه تشبيه شده است و صفاتي چنين و چنان دارد، عبارت است از عقايد حقي كه ريشهاش در اعماق قلب و در نهاد بشر جاي دارد؛ زيرا خداي تعالي در خلال همين آيات، به عنوان نتيجهگيري از مثلها ميفرمايد: «يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ في الحيوةِ الدُّنيا وَ فِي الاْخِرَةِ» و مقصود از "قول ثابت" هم، بيان كلمه است، البته نه هر كلمهاي كه لفظ باشد، بلكه كلمه از اين جهت كه براساس اعتقاد و عزم راسخ استوار بوده و صاحبش پاي آن ميايستد، و عملاً از آن منحرف نميگردد ... و اين قول و كلمه طيب چيزي است كه خداي تعالي ثبات قدم اهل آن را در دنيا و آخرت مترتب بر آن قول دانسته، و اثر آن ميشمرد ... و با اين بيان روشن ميگردد كه مراد از آن قول همانا كلمه توحيد، و شهادت از روي حقيقت به يكتايي معبود است. پس قول به وحدانيت خدا، و استقامت بر آن، قول حقي است كه داراي اصلي ثابت است، و به همين جهت از هر تغير و زوال و بطلاني محفوظ ميماند، و آن اصل، خداي ـ عز اسمه ـ و يا زمينه حقايق است. آن اصل داراي شاخههايي است كه بدون هيچ مانع و عايقي از آن ريشه، جوانه ميزند و آن شاخهها عبارت است از معارف حقِ فرعي و اخلاق پسنديده و اعمال صالح، كه مؤمن حيات طيبه خود را به وسيله آنها تأمين نموده و عالَم بشريت و انسانيت به وسيله آنها رونق و عمارتِ واقعي خود را مييابد ... .»(11)
نتيجه آنكه كلمه طيّبه، توحيد و اعتقاد به آن است كه همچون درختي سبز و خرم در دل و جان انسانهاي مؤمن رشد مييابد و به حيات مادي و معنوي آنان معنا ميبخشد و سعادت دنيوي و اُخرويشان را تأمين و تضمين مينمايد.
به دنبالِ تشبيه كلمه طيبه در آيه 24 سوره مباركه ابراهيم، خداوند عزيز در آيه 26، از درخت به عنوان مُشبَّهٌ بِه استفاده فرموده است:
«وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ»
«و مثلِ سخن ناپاك همچون درخت ناپاكي است كه از زمين كنده شده و قرار و ثباتي ندارد.»
در اين آيه شريفه سخن از «كلمه خبيثه» و شباهت آن با شجره خبيثه است.
علامه طباطبايي در توضيح اين عبارت مينويسد:
«كلمه خبيثه در مقابل كلمه طيبه است ... و مقصود از كلمه خبيثه شرك به خداست كه به درختي خبيث تشبيه شده، كه از جاي كنده شده باشد، و در نتيجه اصلِ ثابت و قرار و آرام و خلاصه جايِ معيني نداشته و چون خبيث است، جز شر و ضرر اثرِ ديگري به بار نياورد.»(12)
بدين ترتيب درمييابيم كه برخلافِ كلمه طيبه كه سراسر لطف و رحمت و سعادت است و عزت و عافيت به همراه دارد، كلمه خبيثه آكنده از مصائب و مشكلات است و بر معتقد و عمل كننده به آن جز خسرانِ دنيا و آخرت نميافزايد و همچون درختي خبيث كه از هرگونه برگ و باري تُهي است و تنها به كار سوزانيدن و نابود ساختن ميآيد، چنين انساني نيز بايد كه با ورود در دوزخ، نقش «وقود» و «هيزم» آن را ايفا كند؛ چرا كه بر شاخه حيات او محصولي از معرفت و طاعت حق به وجود نيامده است و هم از اين روست كه به قول ناصر خسرو:
بسوزند چوبِ درختانِ بيبَر سزا خود همين است مَر بيبري را
در تفاسير و روايات اسلامي در تعيين نوع درخت طيبه و درخت خبيثه، ديدگاههاي گوناگوني بيان شده است؛ مثلاً درباره درخت طيبه، برخي آن را عبارت از درخت خرما و عدهاي ديگر درختاني از قبيل انجير، انگور و انار ميدانند؛ نيز در تعيين نوع درخت خبيثه، عدهاي آن را «حَنظله» و گروهي ديگر «سريش»، «سير» و «بوته خار» و امثالهم ميدانند.
در آيه 60 از سوره مباركه اسراء خداوند از گروهي از انسانها با عنوان «شَجره ملعونه» ياد ميكند. متن آيه چنين است:
«وَ اِذْ قُلْنا لَكَ اِنَّ رَبَّكَ اَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتي اَرَيْناكَ اِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ اِلاّ طُغياناً كَبيراً»
«و [ياد كن] هنگامي را كه به تو گفتيم: به راستي پروردگارت بر مردم احاطه دارد، و آن رؤيايي را كه به تو نمايانديم، و [نيز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براي آزمايش مردم قرار نداديم؛ و ما آنان را بيم ميدهيم، ولي جز بر طغيان بيشتر آنها نميافزايد.»
در اين آيه شريف، خداوند عزيز، گروهي از آدميان را به واسطه اعمال ناپسند و نيز خُلق و خوي شيطانيشان به درختي تشبيه فرموده و آن درخت را نيز مورد لعنت و نفرين خود قرار داده است. گويي آنها همه از يك ريشه و اصل بوده و همگي شاخ و برگهاي آن درختاند. اما گروه فوق چه كساني هستند و چرا مورد نفرين پروردگار رحيم قرار گرفتهاند؟
علامه طباطبايي چنين ميگويد:
«در قرآن ابليس و يهود و مشركين و منافقين و مردمي ديگر به عناوين ديگر لعنت شدهاند؛ مثل كساني كه با حالتِ كفر بميرند، و يا آيات خدا را كتمان كنند، و يا خدا و رسول را آزار نمايند و امثال اين عناوين. و در آيه مورد بحث "شجره" به اين لعنتها وصف شده، و شجره همان طور كه به درختهاي ساقهدار اطلاق ميشود، همچنين به ريشههايي كه از آنها شاخههاي فرعي جوانه ميزند اطلاق ميگردد، مانند ريشههاي مذهبي و اعتقادي ... و اگر در اين مسئله كمال دقت را به كار ببريم اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه شجره ملعونه يكي از همان اقوامِ ملعونه در كلام خدا هستند كه صفات شجره را دارند؛ يعني از يك ريشه منشعب شده و نشو و نما نموده و شاخههايي شدهاند، و مانند درخت، بقايي يافته و ميوهاي دادهاند، دودماني هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزمايش شده و ميشوند و چنين صفاتي، جز بر يكي از سه دسته از آنها كه بر شمرديم تطبيق نميكند، يا مشركين، و يا منافقين و يا اهل كتاب.»(13)
مرحوم علامه طباطبايي، پس از آنكه اطلاق عبارت «شجره ملعونه» را بر يكي از سه گروه ذكر شده، مُسلّم ميشمرد، به بررسي اوضاع و احوال صدر اسلام پرداخته، صفات هر يك از آنها را در زمان حيات رسول خدا ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ بيان ميدارد و آنگاه نتيجه ميگيرد كه «شجره ملعونه» در آيه مورد بحث، منافقين است:
«... كه در ظاهر مسلمان بودند، و تظاهر به اسلام ميكردند، و در ميان مسلمانان يا از راه فاميلي و يا از راه پيروزي عقيده و مسلك، بقا و دوام يافته و در اعصار بعدي هم فتنه مسلمانان شدند.»(14)
و در پايان نيز تصريح ميكند كه:
«مراد از رؤيا در اين آيه، خوابي است كه رسول خدا ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ درباره بني اميه ديده و شجره ملعونه، شجره اين دودمان است.»(15)
از آفريدههاي خداوند كه طبق آيات قرآن كريم در زندگي برخي از انبيا نقش مهمي ايفا نموده، «درخت» است!
با مراجعه به قرآن كريم در مييابيم كه در تشريح حوادث زندگي پنج تن از پيامبران الهي به نقش درخت اشاره شده است كه هر يك از اين موارد را به اختصار توضيح ميدهيم.
بدون ترديد مهمترين ماجرايي كه از ابتداي خلقت انسان، تاكنون، درخت در آن نقش به سزايي داشته، ماجراي زندگي حضرت آدم ـ عليهالسلام ـ و خروجش از بهشت است. حادثهاي كه تا به حال موضوع هزاران كتاب، مقاله و نمايشنامه و فيلم گرديده و راجع به آن صدها هزار بيت شعر سروده شده است و آنچنان در نزد آدميان معروف و مشهور است كه كمتر انساني را ميتوان يافت كه از آن بياطلاع باشد. شگفت اينكه در قرآن كريم نيز بيشترين موارد استعمال «شجر» در همين داستان است.
در امر رويش و رُشد و نمو درختان، كار ما آدميان «تنها بذرافشاني و آبياري است،
اما كسي كه حيات را در دلِ اين بذر آفريده و به نور آفتاب و قطرات حياتبخش باران و ذرات خاك فرمان ميدهد كه اين دانه را برويانيد، تنها خداست.»
ماجراي حضرت آدم و نزديك شدن به «شجره ممنوعه»، خوردن ميوه آن و در نتيجه بيرون شدن از بهشت، بسي مشهورتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد. از اين رو تنها متذكر ميشويم كه در قرآن كريم در سه سوره و پنج آيه، كلمه «شجره» 6 مرتبه نقل شده كه همگي مربوط به سرگذشت حضرت آدم است:
در سوره مباركه بقره آيه 35، در سوره مباركه اعراف آيات 19، 20 و 22 (در آيه اخير لفظ شجره 2 بار به كار رفته)، و در سوره مباركه طه آيه 120. پس از اشاره به آيات مربوط به قصه آدم و شجره ممنوعه، اين پرسش رخ مينمايد كه «شجره ممنوعه»، كه آدم و حوّا با نزديك شدن به آن و خوردن از ميوهاش مستوجب خروج از بهشت شدند، چه درختي بوده است؟
علامه طباطبايي ـ قدس سره ـ در پاسخ به اين پرسش، نوشته است:
«در كتاب عيون اخبار الرضا ـ عليهالسلام ـ از عبدالسلام هروي روايت شده كه گفت: به حضرت رضا عرضه داشتم: يابن رسول اللّه! از درختي كه آدم و حوا از آن خوردند برايم بگو تا ببينم چه درختي بوده؟ چون مردم درباره آن اختلاف دارند؛ بعضي روايت ميكنند كه گندم بوده، بعضي ديگر روايت ميكنند كه درخت حَسَد بوده، حضرت فرمود: هر دو درست است. عرضه داشتم: با اينكه دو معناي متفاوت دارد، چطور ممكن است هر دو درست باشد؟
فرمود: اي ابا صلت! يك درخت بهشت ميتواند چند نوع باشد؛ مثلاً درخت گندم ميتواند انگور هم بدهد؛ چون درخت بهشت مانند درختهاي دنيا نيست، و آدم بعد از آنكه خداي تعالي به او احترام كرد، و ملائكه را واداشت تا براي او سجده كنند، و او را داخل بهشت كرد، در دل با خود گفت: آيا خدا بشري گراميتر از من خلق كرد؟ خداي عز و جل از آنچه در دل او گذشت، خبردار شد، پس او را ندا كرد كه: سرِ خود را بلند كن، و به ساق عرش بنگر تا چه ميبيني؟ آدم سر به سوي عرش بلند كرد و به ساقِ عرش نگريست، و در آن ديد كه نوشته: لا اله الاّ اللّه و محمد رسول اللّه و علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين و همسرش فاطمه سيده زنان عالميان و حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتاند.
آدم پرسيد: پروردگارا! اينان چه كسانياند؟ خداي ـ عز و جل ـ فرمود: اي آدم! اينان ذريههاي تواند و از تو بهترند، و از همه خلايق من بهترند، و اگر اينها نبودند، من تو را، و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را خلق نميكردم. پس زنهار مبادا به چشم حَسَد بر اينان بنگري كه از جوار من بيرون خواهي شد. پس آدم ـ عليهالسلام ـ به چشم حسد بر آنان نظر افكند، و آرزوي مقام و منزلت آنان را كرد، و خداوند شيطان را بر او مسلط ساخت، تا سرانجام از آن درخت كه نهي شده بود بخورد، و بر حوا هم مسلطش كرد، او هم به مقام فاطمه به چشم حَسَد نگريست، تا آنكه از آن درخت بخورد، همچنان كه آدم خورد؛ و در نتيجه خداي تعالي هر دو را از بهشت بيرون كرده بر زمين فرستاد، تا در جوار زمين باشند.»(16)
بدين گونه بود كه پدر آدميان «روضه رضوان» را «به دو گندم بفروخت» و به تبعيدگاه زمين آمد؛ چرا كه موعظه حق را به فراموشي سپرد و ما نيز كه از فرزندان اوئيم اگر مواعظ خداوند را وانهيم سرنوشتي جز گرفتار آمدن به خشم و غضب خداوند و محروم ماندن از «روضه رضوان» نخواهيم داشت:
هُشدار كه گر وسوسه عقل كني گوش آدم صفت از روضه رضوان به درآيي(17)
«يونس فرزند مَتّا، يكي از پيامبران الهي است كه خداوند او را براي هدايت و ارشاد مردم سرزمين نينوا برانگيخت و نام او چهار بار در قرآن كريم مذكور است.»(18) بنا به نقل قرآن و روايات اسلامي، هنگامي كه او مردم نينوا را به سوي يكتاپرستي فراخواند، آنان از پذيرش دعوت او خودداري كردند و چون يونس مشاهده كرد كه سخنان حكيمانه او در دل سنگ قومش فرو نميرود، به ناچار از ميان قوم خود خارج شد و به كنار دريا آمد و سوار بر كشتي راه دريا را پيش گرفت. در اثناي راه، طوفاني سهمگين حادث گرديد و كشتي در معرضِ غرق شدن قرار گرفت. به فرمان كشتيبان قدري از امتعه و كالاهاي مسافران را به دريا ريختند، شايد كشتي سبك بار شده و از مهلكه رهايي يابد. ولي چون اين كار سودي نبخشيد، تصميم بر آن شد كه براي نجات كشتي يكي از افراد را به دريا اندازند و چون قرعه زدند، قرعه به نام يونس درآمد، در نتيجه او را به دريا افكندند.
در اين حال، حيواني عظيم الجثه از حيوانات دريا، او را به فرمان خداوند بلعيد.
سعدي ميگويد:
قرصِ خورشيد در سياهي شد يونس اندر دهان ماهي شد(19)
يونس، مدتي را در شكم آن حيوان سپري كرد و آن گاه با استعانت و ياري جستن از خداوند عزيز، حيوان به فرمان الهي به ساحل آمد و دهان گشود و يونس از آن زندان بينظير رهايي يافت؛ ولي چون در مدت اقامت در شكم حيوان دريايي نحيف شده بود، خداوند درختي از كدو را بر سر راه او رويانيد تا در سايه آن آرامش يابد و از ميوهاش بخورد و نيرو و توان از دست رفته را بازيابد:
«فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ وَ اَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ»(20)
«پس او را در صحرا افكنديم و او بيمار بود و بر او درختي از كدو رويانيديم.»
يونس پس از آنكه در سايه اين درخت آرميد و جاني تازه يافت، برخاست و به سوي قوم خود روانه شد و قوم او نيز كه پس از خروج وي، آثار عذاب الهي را مشاهده كرده بودند، با توبه و انابه به درگاه خداوند، از كرده خود ابراز ندامت نموده و درصدد يافتن يونس بودند، و پس از جُستن او سر به طاعتش دادند و يكتاپرستي را پيشه نمودند.
بدين ترتيب نقش يكي از انواع درختان (بوتهها) را در امداد رساندن به يكي از بندگان صالح و شايسته خداوند براي استمرار حركت الهياش مشاهده ميكنيم.
موسي ـ عليهالسلام ـ يكي از پيامبران بزرگ الهي است كه سرگذشت او و ماجراهاي زندگياش در سورههاي متعددي از قرآن كريم آمده است، به گونهاي كه «بعضي گفتهاند: نزديك بود همه قرآن [از آنِ] موسي شود.»(21)
باشكوهترين بخش زندگي اين پيامبر عظيمالشأن، همانا لحظه برانگيخته شدن او به رسالت است، كه خداوند عزيز او را از پس درختي مورد خطاب قرار داد و با او سخن گفت و مأموريت هدايت بني اسرائيل و مبارزه با فرعون را بر عهدهاش نهاد.
اين بخش از زندگي موسي در سورههاي بسياري از قرآن كريم آمده است، ولي آنجا كه صراحتاً نامي از «درخت» در اين ماجرا به ميان آمده، سوره مباركه قصص آيه 30 ميباشد. قبل از اين آيه، خداوند چگونگي رسيدن موسي و خانوادهاش به طور سينا و مواجه شدن آنان با طوفان را در شبي سرد و تاريك، شرح ميدهد.
براساس اين آيات هنگامي كه موسي در آن شب، براي يافتن پناهگاهي به سوي كوه طور روانه ميشود، از دور تلألؤ شعلههاي آتشي فروزان، توجهش را جلب و به سمت آن حركت ميكند و چون بدان ميرسد ناگاه با صحنهاي شگفت روبهرو ميشود. نور را از جانب درخت ميبيند و درخت را گويا و سخنگو مييابد:
«فَلَمّا اَتيها نُودِيَ مِنْ شاطِيءِ الوادِ الاَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ المباركَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ اَنْ يا مُوسي اِنِّي اَنَا اللّهُ رَبُّ الْعالمين»(22)
«پس چون به آن [آتش] رسيد، از جانب راست وادي، در آن جايگاه مبارك، از آن درخت ندا آمد كه: اي موسي! منم من، خداوند، پروردگار جهانيان.»
در اين حال خداوند از پس درخت با موسي به گفت و گو ميپردازد و بدين گونه رسالت او آغاز ميشود. در يكي از غزلهاي حافظ آمده است:
بلبل ز شاخِ سرو به گلبانگِ پهلوي ميخواند دوش درس مقامات معنوي
يعني بيا كه آتش موسي نمود گل تا از درخت نكته توحيد بشنوي
ادامه دارد/